قضاوت!

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:

پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.

سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .

پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.

پسر دوم گفت: نه!! درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.....

پسر سوم گفت: نه!! درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.

پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. همه حاصل آنچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!

اگر در ” زمستان” تسلیم شوید:

امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!

زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین!

در راههای سخت پایداری کن، لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!

صبر ، امید و عشق به خـــُــــــــــــــــــــــــــدا ...

دستم به آرزوهایم نمی رسد

آرزوهایم بسیار دورند...

ولی درخت سبز صبرم می گوید:

امیدی هست...خدایی هست...

این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم

شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد...

آموختم که خدا عشق است و عشق تنها خداست.

آموختم که وقتی ناامید میشوم ، خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار می کشد تا دوباره به رحمتش امیدوار شوم.

آموختم اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم ، خدا برایم بهترینش را در نظرگرفته.

آموختم که زندگی سخت است ولی من از اوسخت ترم .


آپلود عکس رایگان و دائمی

یوسف می دانست تمام درها بسته هستند اما بخاطر خدا،

حتی به سوی درهای بسته دوید و تمام درهای بسته برایش بازشد...

اگر تمام درهای دنیا هم برویت بسته بود،

بدو، چون خدای تو و یوسف یکیست.

مادر...

آپلود عکس

مادر، روسریت را بردار

تا ببینم بر شب موهایت

چند زمستان برف نشسته است

تا من به بهار رسیده ام.

من به قربان آن دستهاي مهربان و آن چشم‌هاي هميشه نگران تو،

مي‌دانم که نگران مني...

مثل تمام آن شب‌هايي که تب مي‌کردم...

مي‌دانم که تمام روزها و شبهاي تو تب دارند...

دستانت را تا ابد بوسه باران خواهم کرد...

که من از همين دستها، مشق عاشقي آموخته ام...

و چه مهربانانه استادي در مهرورزي...

هيچ مي‌داني که تنها تويي که مي‌تواني همه غمهايت را بي شگرد و بازي، در ظرفي پر از لبخند به من هديه دهي؟!

هر روز من ، روز توست مادر

ولادت حضرت فاطمه (س) مبارک

این روز بر تمام مادرها و زن ها مبارکباد